ورزش و فعاليّت‏هاي مربوط به آن، زمان و انرژي فراواني از افراد هر جامعه را به خود اختصاص داده و جايگاه مهمي در فرهنگ جوامع پيدا كرده است. رقابت‏هاي ورزشي، ورزشكاران و تماشاگران را در وضعيت‏هايي قرار مي‏دهند كه ممكن است‌ قواعد، هنجارها و تقسيم كاررايج به آساني نقض و به رويارويي‏هاي پرخاشجويانه و خشونت‏آميز منجر شود.

 

بين فعاليّت‏هاي ورزشي گوناگون، در ورزش فوتبال بيش از ساير رشته‏هاي ورزشي‌ رفتارهاي خشن و پرخاشجويانه، به ويژه بين طرفداران و هواداران تيم‏هاي فوتبال مشاهده‌ مي‏شود

. آشكارترين نمونه‏ي رفتار خشونت‏آميز بين ‌طرفداران فوتبال، پديده‏ي موسوم به”اوباشگري“ است كه امروزه به شكل نسبتاً سازمان يافته‏اي در كشورهاي صاحب‌نام فوتبال به ويژه در اروپا رواج دارد. در انگلستان، هوليگانها (اوباش) با عقايد و افكار تعصب‏آميز، به‏وجود آورنده‏ي وقايع فاجعه‏آميز بسياري در ورزشگاه‏ها بوده‏اند. در ايتاليا، علاقه‏ي ديوانه‌وار و بيمارگونه‏ي برخي از طرفداران تيم‏هاي فوتبال و نيز رفتارهاي پرخاشجويانه و ويرانگرانه‏ي آنان در عرصه‏ي مسابقات فوتبال سبب شده است كه به آنان لقب ”تيفوسي‏ها“ داده شود (فتحي، 1363). به نظر برخي از پژوهشگران، بين تمام فعاليّت‏هاي ورزشي تنها ورزش فوتبال است كه سبب رفتار اوباشگرانه به مفهوم عام آن  مي‏شود (كشمور، 1998: 2000). اهميّت اين مقوله سبب شد كه از اواخر دهه‏ي 1960 ميلادي، پژوهشگران و نظريه‏پردازانعلوم اجتماعي دلايلي را مطرح و تفسيرهاي متفاوتي در مورد رفتار اوباشگرانه ‌و خشونت تماشاگران مسابقات فوتبال ارائه دهند كه گستره‏ي آن، از دگرگوني‏هاي كلان اجتماعي تا عامل‌هاي خُرد را در بر مي‏گيرد. با گسترش تدريجي خرده‏فرهنگ ‌طرفداري و تماشاگري در فوتبال، همچنين ‌انگاره‏هاي پرخاشجويانه‏ي رفتاري گاه به گاه آن، گرايش تحقيقات‌ مراكز علمي و پژوهشي از توجه محض به بحث‏هاي نظري به رفتار طرفداران فوتبال در اين كشورها معطوف گرديد.
تعريف خشونت و پرخاشگري
تعريف‏هاي فراواني درباره خشونت و پرخاشگري ارائه شده است، برخي پرخاشگري را واكنشي غريزي به ناكامي و رقابت براي دستيابي به منابع مي‏دانند، كه عمدتاً از طريق برخورد بدني تجلي مي‌يابد. (آرژيل، 1993). ”اريش فروم“ همه‏ اعمالي را كه سبب آسيب رساندن به شخص، شيي يا جانور ديگر مي‏شود يا با چنين قصدي صورت گيرد پرخاشگري مي‏نامد (فروم، 1361). اسميت و بوند (1993) پرخاشگري‌ را ‌هر نوع ‌رفتاري تعريف مي‌كنند كه ‌به ديگري آسيب وارد مي‌سازد. ارونسون (1369) خشم و پرخاشگري را عملي مي‌داند كه هدفش اعمال صدمه، آسيب و رنج است. در تعريفي ديگر از پرخاشگري چنين آمده است: هر نوع رفتاري كه معطوف به آسيب رساندن يا اعمال صدمه به فرد ديگر است و عليرغم ميل وي صورت مي‏گيرد (بارون، 1977).
براساس نظر بارون (1977) پرخاشگري كنشي است كه شامل هر دو شكلِ آسيب‏رساني بدني و رواني است، جنبه تعمدي دارد، امري تصادفي به شمار نمي‏آيد، تنها شامل افراد انساني مي‏گردد، و در آن آسيب‏رساني به اشياء مورد نظر نيست. بركويتز (1986) نيز با تعريف پرخاشگري به عنوان آسيب رساندن عمدي به ديگري، مي‏افزايد اين آسيب ممكن است رواني يا فيزيكي باشد. خشونت معمولاً بر اساس شدت آسيب از پرخاشگري متمايز مي‏شود و كنشي است كه عامل آن به عمد تلاش براي آسيب‏رساني فيزيكي به ديگري مي‏نمايد.
كاكلي (1988) در تعريفي نسبتاً جامع از پرخاشگري آن را چنين تعريف مي‏كند: پرخاشگري ناظر به رفتاري است كه با نيت تخريب اموال يا صدمه زدن به شخص ديگر انجام مي‏شود و متضمن بي توجهي محض به سلامت ديگران و احتمالاً خود است؛ پيامدهاي پرخاشگري ممكن است فيزيكي يا روان شناسانه باشد. وي آنگاه در تعريف خشونت و تمايز آن از پرخاشگري به كنش فيزيكي اشاره مي‏كند: خشونت، كنشي فيزيكي است كه با بي توجهي كامل به سلامت خود و ديگران، يا به منظور آسيب رساندن به شخص ديگر يا تخريب دارايي‏ها انجام مي‏شود.
بنابراين، مي‏توان خشونت و پرخاشگري را از نظر مفهومي به عنوان كنش و عملي در نظر گرفت كه از روي اراده و آگاهي، به منظور آسيب‏رساني فيزيكي يا روحي- رواني به ديگري انجام مي‌پذيرد. افزون براين، در تعريف پرخاشگري و خشونت، به عامل بي‌توجهي به پيامدهاي عمل كه منجر به آسيب ديدگي ديگران يا خود مي‏شود نيز تاكيد مي‏شود. بنابراين، خشونت با رفتار، كنش و كاربرد نيروي فيزيكي آسيب‏زا مشخص مي‏گردد. همچنين، خشونت را مي‌توان به مثابه‏ي تجلي افراطي و شديد خشم و عصبانيت به شكل احساسي يا كلامي در نظر گرفت.
گونه شناسي خشونت و پرخاشگري
رايج‏ترين تمايز و تقسيم‏بندي در مورد پرخاشگري، تقسيم بندي دوگانه‏ آن به دو نوع بازتابي و ابزاري است. پرخاشگري بازتابي يا خصمانه في‌نفسه با هدف ايراد آسيب فيزيكي يا رواني انجام مي‌شود (آلدرمن، 1975؛ ويجينز و ديگران، 1994). به تعبير لئونارد (1988)، اين نوع پرخاشگري داراي مولفه‌اي اساساً احساسي بوده و هدف از آن آسيب‏رساني است. بركويتز (1975) اين نوع پرخاشگري را ”پرخاشگري خشم‌آلود“ مي‏نامد كه در جريان آن فرد پرخاشگر به سبب تلقي ديگري/ديگران به عنوان تهديد يا محركي آسيب‏رسان خشمگين و برآشفته مي‏گردد (بلانچارد، 1985).پرخاشگري ابزاري شامل ضرب و جرح و وارد ساختن درد و رنج به ديگري به عنوان ابزاري براي دستيابي به يك هدف است كه شكل محسوس آن مي‏تواند دستيابي به اهداف گوناگوني مانند پاداش مادي، پيروزي، افتخار يا تحسين باشد. اين نوع پرخاشگري متضمن خشونتي غير احساسي و معطوف به انجام وظيفه است.
مارش و همكارانش در دانشگاه آكسفورد نيز به دو نوع پرخاشگري، يعني پرخاشگري واقعي و آييني اشاره می­کنند. اولي را اعمال خشونت جسماني عليه ديگران تعريف مي‏كنند و دومي را كِنايي يا نمادين مي‏نامند. پرخاشگري آييني محصول توافق در مورد مجموعه‌اي از قواعد است كه از گفته‌هاي شركت‏كنندگان در آن مي‏توان آنها را استنباط كرد. قواعد درباره زمان مناسب حمله، شكل و اهداف حمله، و ختم آن است (ويليامز و ديگران، 1379).
برخي محققين بر اساس شيوه‏ي تجلي پرخاشگري و خشونت آن را به دو نوع كلامي و فيزيكي تقسيم‏بندي كرده‏اند (راسل، 1993). پرخاشگري كلامي در جريان تقابل و روياروئي دو فرد يا گروه و از طريق تهديد، جنجال، تمسخر و استهزاء و سخنان توهين‏آميز بروز مي‏كند. دانينگ و همكارانش در دانشگاه ليسستر با اشاره به فرضي و خيالي بودن تقسيم‏بندي‏هاي صورت گرفته در مورد انواع خشونت و پرخاشگري، حالت‏هاي مختلف آن را رفتار واقع بر طيفي مي‌دانند كه بازتاب آميزه‌اي از فكر و احساس است و هيچ شكلي از خشونت در آن هرگز به ‌صورت خالص يافت نمي‌شود. به بيان اين پژوهشگران، خشونتِ ابزاري مي‏تواند هيجان انگيز هم باشد، يا خشونت عاطفي ممكن است طراحي يا تدارك شده باشد (ويليامز و ديگران، 1379).
خشونت و پرخاشگري ورزشي
پرخاشگري و خشونت به هم مرتبط هستند، امّا وضعيت‏هاي متفاوتي را به وجود مي‏آورند. پرخاشگري در عرصه‏ فعاليّت‏هاي ورزشي به شكل ابزاري و بازتابي يا كلامي و فيزيكي تجلي مي‏يابد و از سوي افراد حاضر و شركت‏كننده در رويدادهاي ورزشي در قبال ساير بازيكنان، تماشاگران، مربيان، مقامات ورزشي، عامه‏ي مردم و اموال صورت مي‏گيرد (ژانورن، 1367و آلدرمن، 1974). ارونسون با تمايز بين دو نوع پرخاشگري، يعني پرخاشگري ابزاري و بازتابي يا عاطفي، امكان وقوع هر دو را در عرصه‏ي ورزش متذكر مي‏شود (ارونسون، 1369 و آرونسون، 1995). پرخاشگري بازتابي با هدف آسيب فيزيكي يا رواني انجام مي‏شود (آلدرمن، 1974؛ راسل، 1993؛ويجينز و ديگران، 1994). هدف از اين نوع پرخاشگري كه احساسي بوده، آسيب‏رساني است (لئونارد، 1988؛ اسميت، 1993 و سابيني، 1995). پرخاشگري ابزاري شامل ضرب و جرح و ايجاد درد و رنج به عنوان ابزاري براي دستيابي به يك هدف است كه شكل محسوس آن مي‏تواند دستيابي به هدف‏هاي‌ گوناگوني مانند پاداش مادي، پيروزي، افتخار يا تحسين باشد. اين نوع پرخاشگري، خشونتي غير احساسي و هدف از آن انجام وظيفه است (سابيني، 1995). دانينگ و همكارانش در دانشگاه ليسستر با اشاره به فرضي و خيالي بودن تقسيم‏بندي‏هايي كه‌ در مورد انواع خشونت و پرخاشگري‌ صورت گرفته، حالت‏هاي گوناگون آنها را رفتارهايي مي‏دانند كه بازتاب آميزه‏اي ازفكر و احساس هستند و هرگز در آنها هيچ نوع خشونتي به صورت خالص يافت نمي‏شود (ويليامز و ديگران، 1379). بنابراين، هرگاه طرفداران يك تيم فوتبال با هدف تضعيف روحيه بازيكنان تيم حريف بخواهند زمينه‌اي براي پيروزي تيم خود ايجاد كنند،شعارهاي تحقير آميز مي‏دهند ‌يا به اصطلاح به پرخاشگري ابزاري مبادرت مي‏ورزند. امّااگر طرفداران، اشيايي به سوي بازيكنان تيم حريف پرتاب، ‌‌يا نزاع فيزيكي كنند، آنگاه گفته مي‏شود مرتكب خشونت فيزيكي شده‏اند. حال اگر اتفاقي خلاف ميل طرفداران يك تيم روي دهد- مانند خطاي بازيكن تيم حريف روي بازيكن تيم محبوب‏ يا تصميم‏گيري داور به زيان تيم مورد علاقه و آنان در پاسخ رفتار يا اعمال پرخاشجويانه و خشونت آميز از خود بروز دهند، آنگاه مرتكب پرخاشگري بازتابي شده‏اند، اين نوع پرخاشگري نيز مي‏تواند كلامي يا فيزيكي باشد (بركويتز، 1986).
چارچوب نظري
از جمله نظريه‏هايي كه در سال‏هاي اخير ،توجه جامعه‏شناسان را در تبيين و تحليل مسائل اجتماعي موجود در عرصه‏ي ورزش و رويدادهاي مربوط به آن، از قبيل خشونت و پرخاشگري به خود معطوف كرده است، ديدگاه كاركردگرايي ساختي است (شيفر و لام، 1992و بلانچارد، 1985). ‌‌ديدگاه كاركردگرايي ساختي به نقش سيستم‏هاي اجتماعي يا جوامع، اجزاء، ساختارها، يا نهادهاي مختلف در يكپارچگي، هماهنگي، سازگاري و سلامت كل سيستم يا جامعه توجه دارد. بنابراين، الگوي نظري مذكور مبتني بر اين اصل است كه نهادهاي اجتماعي برحسب كاركردهاي ضروري‏شان قابل فهم هستند. در اين ديدگاه، برخلاف كاركردگرايي كه نقش پديده‏هاي نهادي و اجتماعي را در ارتباط با نيازهاي فردي انسان مورد توجه قرار مي دهد، نهادها بر اساس نقش و سهم‏شان‌‌ در ارتباط با ساير بخش‏ها يا جنبه‏هاي يك سيستم تبيين مي‏شوند. براساس ديدگاه كاركردگرايي ساختي، نيروي محركه‏ي موجود در كليه‏ي جنبه‏هاي زندگي اجتماعي، تمايل هر سيستم اجتماعي به حفظ خود در وضعيتي متعادل است، به گونه‏اي كه امكان استمرار عملكرد مؤثر آن را ممكن مي‏سازد. اين تعادل در راستاي گسترش و شكل‏گيري وفاق، ارزش‏هاي مشترك و عملكرد هماهنگ در عرصه‏هاي اصلي زندگي اجتماعي (مانند خانواده، اقتصاد، دين، آموزش و پرورش، سياست و…) به طور ”طبيعي“ به دست مي‏آيد (كاكلي، 1998).
اگرچه مشخص‏ترين كاركردهاي اجتماعي نهاد ورزش تفريح، سرگرمي ‌و كسب هيجان ذكر شده است، اما افزون بر اين، كاركردگرايان ساختي كاركردهاي ديگري مانند افزايش سازگاري رواني و اجتماعي افراد، جامعه‏پذيري با نقش‏هاي اجتماعي، همبستگي اعضاي جامعه از طريق علايق و فعاليت‏هاي مشترك ورزشي، ايجاد هويت ملي و اجتماعي، و فراهم ساختن عرصه‌اي مناسب براي افزايش تحرك اجتماعي را نيز جزو كاركردهاي مهم نهاد ورزش برمي‌شمارند (نيكسون و فري، 1996). با توجه به اصول موضوعه‏ي كاركردگرايي ساختي، ورزش چهار نقش اجتماعي داد:
– كمك به حفظ انگاره‏ها و مديريت تنش‏ها:
ورزش و فعاليت‏هاي ملازم آن امكان تخليه‏ي تنش‏ها را با شيوه‏هايي بي‏خطر فراهم مي‌سازد و تجربه‏هاي ارزشمندي را در اختيار كودكان، نوجوانان و جوانان قرار مي‌دهد تا با موفقيت به فراگيري نقش‏هاي اجتماعي مبادرت ورزند.
– كمك به انسجام و همبستگي اجتماعي:
ورزش با ايجاد وجوه مشترك بين افراد بيگانه و ناآشنا با يكديگر به تقويت روابط افراد جامعه كمك مي‌كند.
كمك در هدف‏يابي:
بسياري از مردم در جريان انجام فعاليت‏ ورزشي به اين برداشت دست پيدا مي‏كنند كه چنين فعاليت‏هايي مانند اهدافي هستند كه بايد براي دستيابي به آنها تلاش كرد. افزون بر اين، ورزش از طريق آداب و قواعد رايج خود آموزش و فراگيري جهت‏گيري‏هاي موفقيت‏آميز را تقويت مي‌كند.
– سازگاري با ارزش‏ها:
ورزش به عنوان فعاليتي در نظر گرفته مي‌شود كه تندرستي و سلامت جسماني را تضمين مي‌كند و سبب افزايش توان اقتصادي و نظامي ‌افراد يك جامعه مي‌گردد (شيفر و لام، 1992؛ نيكسون و فري، 1996؛ و كاكلي، 1998).
جامعه‏شناسان متأخر ديدگاه كاركردگرايي ساختي استدلال مي‌كنند كه نمايش اجتماعي ورزش تماشاگران، بينندگان، و ورزشكاران را در هر سن و موقعيت اجتماعي، تشويق به پذيرش ارزش‏هاي فرهنگي رايج مي‏كند. برخي از اين انديشمندان با تاكيد بر ورزش‏هاي جمعي و گروهي كه بين جوانان انجام مي‌شود، نتيجه مي‌گيرند كه مشاركت در چنين ورزش‏هايي، تجربه‏ها و درس‏هاي ارزشمندي در مورد زندگي به جوانان مي‌آموزد. همچنين، فعاليت‏هاي ورزشي از طريق ”بازنمايي‌هاي جمعي“ اعضاي يك جامعه را با يكديگر پيوند مي‌دهند. همچنين، فعاليت‏هاي ورزشي در جوامع صنعتي ساز و كاري است كه افراد جامعه را از ”با هم بودن“ آگاه مي‌سازد و به اين ترتيب عاملي براي برقراري ارتباط اجتماعي بين آنها مي‌گردد. در جوامع پيشرفته صنعتي، ورزش يكي از عرصه‏هاي محدودي است كه افراد كماكان مي‌توانند به تقويت مهارت‏هاي فيزيكي خويش و بهبود سلامت و تندرستي‏شان بپردازند (جارويه و مگواير، 1994)
جامعه‏شناساني كه با استفاده از ديدگاه كاركردگرايي ساختي به تحقيق و مطالعه درباره مسائل اجتماعي ورزش مي‌پردازند، توجه خود را معطوف به اين موضوع مي‌كنند كه ورزش با چه كاركردهايي و از چه طريق به تحقق نيازهاي سيستمي‌– همنوايي، انسجام و همبستگي، هدف يابي، و مديريت تنشها و حفظ الگوها – كمك مي‌كند. به اين ترتيب، مي‌توان اذعان نمود كه در تئوري كاركردگرايي ساختي ارتباط بين مشاركت ورزشي و شكل گيري شخصيت اجتماعي مناسب يكي از محورهاي مهم و مطالعه پژوهش به شمار مي‌آيد. در اين گروه از مطالعات به بررسي اين موضوع پرداخته مي‌شود كه آيا فعاليت‏هاي ورزشي مي‌توانند تجربه‏هايي از جامعه‏پذيري ارائه كنند كه از طريق آنها مردم ارزش‏ها و هنجارهاي اجتماعي را فرا گيرند، و آيا فعاليت‏هاي ورزشي مي‌توانند محيط‏هايي را ايجاد كنند تا مردم اين امكان را بيابند با استفاده از شيوه‏هاي سودمند مبادرت به رهايي از تنش‏ها و ناكامي‌هاي خويش نمايند، به گونه‏اي كه نظم و ثبات جامعه نيز حفظ شود؟
تئوري كاركردگرايي ساختي در مطالعه‏ ورزش محور توجه خود را معطوف به اين موضوع مي‌كند كه ورزش و فعاليت‏هاي ورزشي به چه صورت و با چه شيوه‏هايي نيازهاي سيستم اجتماعي را برآورده مي‌سازند. در چارچوب مذكور اغلب به مطالعه چگونگي عملكرد و كاركرد ورزش در رشد افراد و حفظ نظم اجتماعي در كليه سطوح سازمان، ساختار و نهادهاي اجتماعي پرداخته مي‌شود. بنابراين، در مطالعه‏ي پديده‏هاي اجتماعي و ورزشي از چشم‏انداز ديدگاه مذكور ضرورت دارد تا به ساختارها، سازمان‏ها، و نهادهاي ورزشي توجه شود. در اين ميان، كاركردگرايان ساختي و به ويژه تالكوت پارسونز به نوعي ربطه‏ي سيبرنيتيكي ميان سطوح واقعيت اجتماعي قائل هستند. به نظر آنان در هر سيسيتم دو شيوه براي تركيب سطوح مختلف واقعيت اجتماعي وجود دارد. نخست آن كه، هر يك از سطوح پايين‏تر شرايط و انرژي مورد نياز را براي سطوح بالاتر فراهم مي‏كند، دوم اين‏كه، سطوح بالاتر سطوح زيرين خود را در رابطه‏اي سلسله‏مراتبي تحت نظارت دارند. پايين‏ترين سطح نظام كنش محيط ارگانيك است و در بالاترين سطح واقعيت غايي قرار دارد (ريتزر، 1374).
فهرست منابع
ارونسون، اليوت (1369) ”روانشناسياجتماعي“، ترجمه‏ي حسين شكركن، تهران، رشد.
ريتزر، جورج (1374) ”نظريه‏يجامعه‏شناسي در دوران معاصر“، ترجمه‏ي محسن ثلاثي، چاپ دوم، انتشارات علمي.
ژانورن، پاتريس (1367) “ونداليسم، بيماري جهاني خرابكاري “، ترجمه‏ي فرخ ماهان،مجله دانشمند.
فتحي، هوشنگ (1363) ” فوتبال، خشونت، سياست“، تهران ، انتشاراتمجرد.
فروم، اريش (1361) ”هنر عشق ورزيدن“،ترجمه پوري سلطاني،انتشارات مرواريد.
محسني تبريزي، عليرضا (1379) ”مباني نظري و تجربي ونداليسم:مروري بر يافته هاييك تحقيق“، نامه‏ي علوم اجتماعي ، دانشكده‏ي علوم اجتماعي دانشگاه تهران (16).
ويليامز، جان؛دانينگ، اريك؛و مورفي، پاتريك (1379) ”كندوكاوي در اوباشيگري درفوتبال“، ترجمه و تلخيص حسن افشار، تهران ، نشر مركز.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *